جدول جو
جدول جو

معنی خوش مقال - جستجوی لغت در جدول جو

خوش مقال
(خوَشْ / خُشْ مَ)
خوش سخن. خوش کلام. خوشگو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش لقا
تصویر خوش لقا
(دخترانه)
خوش (فارسی) + لقا (عربی) خوش صورت، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوش اقبال
تصویر خوش اقبال
خوش شانس، دارای شانس موافق در جریان امور، خوش طالع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش قول
تصویر خوش قول
کسی که به قول و وعدۀ خود عمل می کند
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ خِ)
نیکوطبیعت. متواضع. آراسته و پاکیزه سرشت. نیک خوی. (ناظم الاطباء). آنکه خصلت نیکو دارد. آنکه ذات پاک دارد. (یادداشت مؤلف) :
تو ز خودکی گم شوی ای خوش خصال
چونکه عین تو ترا شد ملک و مال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع در 24 هزارگزی باختری صالح آباد با 316 تن سکنه آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ قَ / قُو)
صادق الوعده. آنکه در قول خود خلاف نکند. خوش عهد. مقابل بدقول
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ لِ)
خوش صورت. خوبروی. خوشگل. نیکودیدار:
فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست
سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام.
سوزنی.
با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش
بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا.
خاقانی.
چو گرگ اجری از پهلوی زاغ کم خور
که بر خوان چنان خوش لقائی نیابی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
که خال نیکو دارد، معشوق. نگار. شاهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ قِ / قُ)
آنکه خوب قمار کند. مقابل بدقمار:
چو نرد داغ تو چینند سینه دار منم
خوشا بباختن خویش خوش قمار منم.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ قُ)
خوش جنس. خوب جنس. مقابل بدقماش. خوب سرشت
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ)
دهی است از دهستان سپاه منصور شهرستان بیجار واقع در 43 هزارگزی جنوب باختری حسن آباد به سوگند. کنار راه عمومی بیجار به تکاب کوهستانی و سردسیر با 116 تن سکنه. خط تلگراف و تلفن بیجار و تکاب ازکنار آن می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ جَ)
خوش صورت. قشنگ. زیباروی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خَ / خیا)
آنکه پندار نیکو دارد. خوش فکر. آنکه دل بد نمی آورد، که دلواپس چیزی نیست. که اندیشه و پروای چیزی ندارد. که باکی از بروز ناملایمی ندارد
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ)
خوش طعم. نیکو در مذاق. نکو در دهان. خوشمزه:
طعم رطب اگرچه لذیذ است و خوش مذاق
کی به بود بخاصیت از قند عسکری.
مجد همگر.
شعری به خوش مذاقی چون چاشنی وصل
کلکی به نقشبندی چون صورت خیال.
مجد همگر
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ زِ)
دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری گناباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
خوش آغور. خجسته. میمون. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ اِ)
سعید. خوشبخت. خوش طالع. خوش نقش. نیک اختر
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مِ)
سالم و تندرست. که تن بیمار نیست
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ/ خُشْ مَ زِ)
آنکه از طرف سلاطین و امراءپیشتر رود و جا برای فروکش خوش کند. (آنندراج) : پیشخانه داران سرکار جهان مدار با خوش منزلان سبقت شعار کوچ هر منزلی به بارگاه عظمت دستگاه بیارایند. (نعمت اﷲخان عالی در بهادرشاه به نقل از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ)
مکان خوب. جای نیکو
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ)
دهی است از دهستان حومه بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی جنوب اردکان و 6 هزارگزی باختری شوسۀ اردکان به شیراز. این ناحیه کوهستانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است یک فرسنگی جنوبی اردکان فارس. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مِ)
ملیح. شوخ. خوشمزه. خوش گو:
سوزنی خوش طبع بادا با ملیح خوش مزاح
خدمت جان ترا از جان و از دل خواستار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش لقا
تصویر خوش لقا
زیبا روی خوب چهره زیبا روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش قول
تصویر خوش قول
کسیکه به قول و وعده خود عمل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش اقبال
تصویر خوش اقبال
نیکبخت نیکبخت خوشبخت مقابل بداقبال بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش حال
تصویر خوش حال
شاد، شادمان، بشاش، کامران، کامروا، نیکبخت، سعادتمند
فرهنگ فارسی معین
پیشانی سفید، خوش طالع، خوشبخت، خوش شانس، سعید، نیک اختر، بلنداختر، نیک بخت
متضاد: بدشانس، پیشانی سیاه، بداختر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش منظر، خوش سیما، خوش قیافه، خوش برورو، خوش شمایل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش پیمان، خوش عهد، صادق الوعد، وفادار
متضاد: بدقول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جای خون، نشانه ی خون
فرهنگ گویش مازندرانی
لاف زن، دروغگو، جای بوسه
فرهنگ گویش مازندرانی
خوش رفتار، شاد، شاداب
دیکشنری اردو به فارسی